» اجتماعی » این دخترکانِ چاقوکِش! | غلامرضا بنی‌اسدی | بازتاب امروز
انتقامِ کاپشن دختری با گوشواره های قلبی
اجتماعی

این دخترکانِ چاقوکِش! | غلامرضا بنی‌اسدی | بازتاب امروز

۱۴۰۴-۰۳-۱۸ 107

غلامرضا بنی‌اسدی، روزنامه‌نگار، در یادداشتی که در اختیار بازتاب امروز قرار داده است، نوشت:

به کجا می‌رویم؟ آی مردم داریم به کجا می‌رویم، حواس‌مان هست؟ مسئولان به کجا می‌برید ما را حواس‌تان هست؟ آن از قصه الهه و این هم از دخترهای نوجوان چاقوکِش و آدم‌کُش!

خبر اولی جامعه را به زلزله دچار کرد. حق هم همین است. باید نگرانِ امنیت سفر فرزندان مان باشیم. خبر دوم اما باید ریشتر این زلزله را چند برابر کند. واقعا به کجا رسیده‌ایم که دختران نوجوان قرار دعوا می‌گذارند؟ چاقو به دست می‌گیرند و نه فقط در جسمِ یک پدر که در جانِ جامعه فرو می‌کنند!

واقعا چه به روز ما آمده است که امروزمان این است. فردای‌مان را خدا بخیر کند. خیلی هم بخیر کند و الا باید در دامنِ شر، مدام دست بشوییم. ماجرا را از زبان دختر مقتول بخوانید: “مدتی بود بین من و چند نفر از دوستانم بر سر مسائل شخصی اختلافاتی به وجود آمده بود که به تدریج شدت گرفت تا آنجا که قرار درگیری گذاشته شد. روز حادثه، شش دختر به همراه دو پسر نوجوان مقابل خانه ما آمدند و با داد و فریاد فضا را ملتهب کردند.”

ادامه ماجرا را هم چنین نقل می کند: “پدرم که صدای هیاهو را شنید نگران شد و برای فهمیدن ماجرا از خانه بیرون آمد. اما وقتی پایین آمد، ناگهان درگیری آغاز شد. یکی از دخترها با چاقو به پای پدرم ضربه زد. پدرم روی زمین افتاد و سپس دختر دیگری دو ضربه چاقو به کمر او زد. همه چیز به سرعت اتفاق افتاد و بعد از آن، آن‌ها از محل فرار کردند.” و تمام.

نه ماجرا که عمرِ یک انسان تمام شد. به همین سادگی، به همین آسانی یک نفر جان خود را سر بی تربیتی و فقرِ اخلاقی گذاشت. ادامه خبر هم می‌گوید، چندین نفر از مرتبطان با این پرونده شناسایی و دستگیر شدند. که به دلیل سن پایین متهمان، بازپرس شعبه دوم دادسرای جنایی تهران پس از صدور قرار عدم صلاحیت، پرونده را به دادسرای ویژه اطفال ارجاع داده و متهمان برای ادامه روند رسیدگی به آن مرجع قضایی تحویل شدند.

حالا باید در دادگاه اطفال، از طفل‌هایی بازجویی شود که برای بزرگ شدن چاقو را حَکَم قرار داده اند! قدیم‌ها لات و الوات جماعت چاقو در جیب داشت حالا دختران نوجوان، چاقو در دست می‌گیرند و در جان یک مرد می‌گذارند.

واقعا جز تاسف چه می‌توان گفت و جز فریاد چه می‌توان نوشت؟ این ماجراها را نباید یک پرونده دید و به صفحه‌ی آخر رساند. صدها صفحه باید افزود بر آن و پی چرایی و درمان آن باید رفت.

انتهای پیام

به این نوشته امتیاز بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×