» اجتماعی » بچه‌هامون دارن یکی‌یکی میرن | بازتاب امروز
بچه‌هامون دارن یکی‌یکی میرن
اجتماعی

بچه‌هامون دارن یکی‌یکی میرن | بازتاب امروز

۱۴۰۴-۰۳-۰۶ 3025

فاطمه بهروزفخر، نویسنده، در کانال تلگرامی خود نوشت: «امروز ظهر، مادرم وسط یک گفت‌وگوی معمولی تلفنی، ناگهان و بی‌مقدمه، پربغض گفت: «بچه‌هامون دارن یکی‌یکی می‌رن».

منظورش کودکانی است که سال‌ها به‌عنوان مددکار اجتماعی با آن‌ها در حاشیه‌ تهران کار کرده است؛ کودکان افغانستانیِ بازمانده از تحصیل، کودکانی که در ایران متولد شد‌ه‌اند و بیشتر از افغانستان، کوچه‌های تهران را بلدند.

آن‌چه امروز در جریان است، صرفاً یک تصمیم اجرایی یا اداری در حوزه‌ مهاجرت نیست؛ بلکه تصمیمی با پیامدهای عمیق انسانی، روانی و اجتماعی‌ست؛ به‌ویژه برای کودکانی که هیچ‌گاه انتخاب‌گر وضعیت خود نبوده‌اند.

در جهانی که خانه، مدرسه، زبان و دوستی، عناصر هویت‌اند، این کودکان، در دل همین سرزمین قد کشیده‌اند، با زبان و فرهنگ آن آشنا شده‌اند، در کوچه‌های آن بازی کرده‌اند و مدرسه را در همین شهرها آغاز کرده‌اند. برای بسیاری از آن‌ها، این‌جا نه صرفاً محل اقامت، بلکه تنها خانه‌ای‌ست که می‌شناسند.

نادیده‌‌گرفتن سال‌ها تلاش برای آموزش و ترمیم

سال‌هاست که مادر من و بسیاری از همکارانش برای این تلاش کرده‌اند که کودکان بازمانده از تحصیل، چه ایرانی و چه افغانستان، وارد چرخه‌ آموزش رسمی کشور شوند. در بسیاری از کلاس‌هایی که برگزار می‌شد، این کودکان، در کنار یکدیگر، بدون مرز و تبعیض، یاد گرفتند، رشد کردند و آرام‌آرام به مدرسه برگشتند. آن‌ها در کنار هم، نه فقط سواد، که حس تعلق، هم‌دلی و زیستن مشترک را تمرین کردند.

سازمان‌های مردم‌نهاد، داوطلبان، آموزگاران و مددکارانی که با دست‌های خالی اما دلی پرامید، مسیر یادگیری را برای این کودکان هموار کرده‌اند، حالا با تصمیم‌هایی مواجه‌اند که همه‌ آن تلاش‌ها را به باد می‌دهد. اخراج کودکی که تازه وارد کلاس اول شده یا با کلاس‌های جبرانی توانسته خودش را به مقطع سنی خودش برساند، یعنی شکستن خط باریک امیدی که بعد از سال‌ها شکل گرفته است.

نادیده‌گرفتن یک زیست مشترک، یک امید جمعی

کودکی که در هفت‌سالگی از خانه‌ و دوستانش در تهران جدا شده و به کشوری فرستاده می‌شود که نه آن را می‌شناسد و نه برای او امنیت اجتماعی دارد، با چه ذهن و روانی باید به زندگی ادامه دهد؟

در برخی موارد، خانواده‌ها نیز توان اقتصادی و اجتماعی بازسازی زندگی‌شان در افغانستان را ندارند؛ چراکه سال‌ها توش و توان خود را صرف ساختن زندگی در ایران کرده‌اند. بنابراین آن‌چه باقی می‌ماند، فقر، در حاشیه ماندن و زخم‌هایی‌ست که تا سال‌ها در کودکان باقی می‌ماند.

نباید این را فراموش کنیم که طبق کنوانسیون حقوق کودک (که ایران هم به آن پیوسته) هیچ کودکی نباید صرفاً به‌دلیل وضعیت مهاجرتی خود، از حق آموزش، امنیت و زیستن در محیطی باثبات محروم شود.

نادیده‌گرفتن ظرفیت‌های انسانی هم‌سرنوشتی

نه از دریچه‌ محاسبه‌گرانه و اقتصادی، بلکه از منظر انسانی و اخلاقی، می‌توان گفت که این کودکان، با تمام آشنایی‌شان به زبان، فرهنگ و زندگی در اینجا، می‌توانستند در آینده به یکی از پیوندهای معنادار میان دو ملت بدل شوند. می‌توانستند راویان صلح، ارتباط و درک متقابل باشند؛ نه به‌عنوان «دیگری»، بلکه به‌عنوان بخشی از «ما».

حالا اما با سیاست‌هایی مواجهیم که حتی به این امکانِ انسانی هم مجال بروز نمی‌دهد. اخراج این کودکان و خانواده‌های آنان، پاک کردن بخشی از حافظه‌ اجتماعی ماست؛ حافظه‌ای که با هم بودن، یاد گرفتن و زیستنِ مشترک را ثبت کرده است.

کاش برای یک‌بار هم که شده، آن‌هایی که تصمیم می‌گیرند، از پشت میز فاصله می‌گرفتند و از نزدیک می‌دیدند که وقتی کودکی از تنها مدرسه‌ عمرش جدا می‌شود، فقط یک پرونده مهاجرتی بسته نمی‌شود؛ یک جهانِ کودکانه، یک رویا و شاید حتی یک آینده، در هم می‌شکند.

و در پایان، تنها می‌توان امیدوار بود که ما را ببخشند. ما تا پایانِ عمر، از این شرم و احساس فقدان، دلتنگی برای آن‌ها و کم‌کاری‌های خودمان، لحظه‌ای آسوده نخواهیم بود.»

انتهای پیام

به این نوشته امتیاز بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×