» اجتماعی » حق با بهتاش بود یا نقی؟ | بازتاب امروز
اجتماعی

حق با بهتاش بود یا نقی؟ | بازتاب امروز

۱۴۰۴-۰۱-۲۵ 2023

رضا صائمی، روزنامه‌نگار و منتقد سینما در صفحه‌ی اینستاگرام خود درباره‌ی سکانس درگیری بهتاش با نقی معمولی و خانواده‌اش در سریال پایتخت نوشت:

راستش را بگویم بغض تماشای این سکانس هنوز در گلویم مانده…مثل نمکی بود که بر زخمی کهنه بپاشند…فقط یک سکانس از یک سریال نبود، انفجار تسلسل دردهایی بود که در دل آدمی تلنبار و به اشارتی سریز می‌شود….سخن از این نیست که حق با کدام بود، سخن از حقیقتی تلخ و گزنده‌ایست که دشواری زیستن در این سرزمین را روایت می‌کند…هم بهتاش حق می‌گفت هم نقی حق داشت….هر دو زخمی دردی مشترکند…درد زیستن در وطنی خسته و خسارت‌دیده که بسیاری از ما را مثل نقی معمولی در حسرت یک زندگی معمولی به آدمی بدل کرد که نمی‌خواستیم…او هم نتوانست در تراژدی زمانه و غم این روزگار غدار، خود و خانواده‌اش را با آرزوهایش تراز کند…تراژدی به همان معنایی که ناصر تقوایی می‌گوید: «تراژدی را آدم‌های تسلیم شده ِ تو سری خور نمی‌سازند،شخصیت‌هایی خالق تراژدی‌اند که برای تحقق زندگی می‌جنگند اما زورشان به زندگی نمی‌رسد»

بهتاش هم بیراه نمی‌گفت…زبانی تند و تیز دارد اما تلخی‌اش از تلخی واقعیتی‌های گزنده‌‌ایست که جامعه بر جان آدمی می‌نشاند…وقتی مجال زیستن نرمال را از جامعه می‌گیرند، آدم‌ها به جدال هم می‌روند و قصور آن را به مقصر شمردن هم حواله می‌دهند…و چه تلخ است و مغموم وقتی آدمی با کسانی بجنگد که عزیزانش هستند….عزیزانی که گاهی از سر دلسوزی، فرصت سوزی می‌کنند و فردیت دیگری را فدای فداکاری‌های خود…می‌خواهند مجالی برای زندگی بهتر بسازند اما به جای دیگری زندگی می‌کنند…خواستند کفایت کنند اما حس ناکافی بودن بخشیدن….گله‌ از آنها نه از سر کینه که برآمده از سینه انباشته از حرف‌های نشنیده است…

راستش هم دلم برای بهتاش سوخت هم نقی که هر دو رج‌های یک رنجند که یکی را شرمگین کرد و یکی را شاکی…این سکانس، سکوی قهرمانی کسی نبود، تصویری از قربانی شدن آدم‌ها در جامعه‌ای بود که موجب می‌شود تا جراحت زخم‌هایشان را در زخم زبان زدن به هم جبران کنند….هیچکدام برنده این نرد نبودند، همه بازنده یک نبردند….نبرد بر سر شادمانه زیستن….آنها فقط بر سر هم فریاد نمی‌زدند، دردی مشترک را فریاد می‌زدند…آنها بد نبودند، بلد نبودند و در بلادی زیسته‌اند که بلا و بلوا دیده‌اند…آنهایی که می‌خواستند خود را زیبا زندگی کنند اما زخم خوردند و ناخودآگاه زخم زدند….با بغض این سکانس را تماشا کردم و مدام به یاد این سخن استاد بهرام بیضایی در نمایشنامه «پرده خانه» می‌افتادم که: «ميان ما چه افتاده؟ شادي را ديگران كشتند. ما چرا انتقام از خود مي‌گيريم؟»

پ.ن: “یه کارگر بچه بودم…” فقط جمله نبود، جراحت یک ویرانی بود.

انتهای پیام

به این نوشته امتیاز بدهید!

×