» اجتماعی » درباره آقای نیکزاد و آقازاده شان | بازتاب امروز
درباره آقای نیکزاد و آقازاده شان | بازتاب امروز
اجتماعی

درباره آقای نیکزاد و آقازاده شان | بازتاب امروز

۱۴۰۴-۰۳-۱۰ 2013

عظیم محمودآبادی، روزنامه‌نگار، در یادداشتی که در اختیار بازتاب امروز قرار داده است نوشت:

سال ها پیش در دوران سربازی برایم اتفاقی افتاد که بی‌ارتباط با داستان آقای نیکزاد و آقازاده‌شان نیست.

سرباز نیروی هوایی در یکی از پایگاه‌های این نیرو بودم و محل خدمتم نیز کتابخانه دانشجویان خلبانی. یکی از شب‌ها که در محل استراحتم بودم متوجه سر و صدای نامتعارفی شدم. از پنجره نگاه کردم دیدم یکی از دانشجویان خلبانی (که خود نیرویی نظامی و به اصطلاح کادر محسوب می‌شد) با سرباز نگهبان (پاسدار) درگیر شده و وقتی درگیری بالا گرفت، سرنیزه سرباز – که اسلحه‌اش محسوب می‌شد- را برداشت و در لباس خود پنهان کرد. سرباز فریاد زد: «سرنیزه‌ام را بده»، دانشجوی خلبانی گفت:«من سرنیزه‌ای ندیدم»! سرباز یکی دو بار دیگر سراغ سرنیزه‌اش را گرفت و آن آقا باز انکار کرد! حال من مانده بودم و چیزی که دیده بودم. دیده بودم که دانشجوی خلبانی سرنیزه را برداشت و فکر می‌کنم سربازان دیگری –که احتمالا از دوستان آن سرباز بودند- نیز شاهد ماجرا بودند اما هیچ کدام‌شان لب باز نکردند و به آن آقا نگفتند ما همه دیده‌ایم که سرنیزه رفیق ما را برداشتی!

آن شب نمی‌دانم چند ساعت یا دقیقه توانستم بخوابم اما خوب یادم است که آرام و قرار نداشتم. هم شاهد ظلم آشکار و فریادهای سرباز بی‌پناه بودم و هم از عواقب مفقود شدن اسلحه –سرنیزه‌اش– نیز مطلع بودم. اما از طرف دیگر می‌دانستم که هر اقدامی در این باره برایم بی‌هزینه نخواهد بود. 

نهایتا نیروی وجدان بر عافیت‌طلبی‌ام پیروز شد و صبح فردا داستان را برای فرمانده‌ام تعریف کردم. او هم راهنمایی‌ام کرد به دفتر عقیدتی سیاسی پایگاهی که در آن مشغول خدمت بودم بروم و مساله را توضیح دهم. آنجا از من خواستند مشاهدات خود را در قالب گزارشی مکتوب کنم. 

بدون تامل قلم دست گرفتم، «بسم الله» گفتم و شروع کردم به نوشتن هرآنچه دیده بودم. نوشتم شهادت می‌دهم که آقای فلانی (ارشد دانشجویان خلبانی که به نام می‌شناختمش) با سرباز نگهبان در محل فلان و تاریخ و ساعت فلان (نام و نشانی از سرباز نداشتم لذا تنها به ارائه مشخصات نگهبانی‌اش اکتفا کردم) درگیر شد و آقای دانشجوی خلبانی نیزه وی را برداشت و بعد هم انکار کرد که سرباز وظیفه را خلع سلاح کرده است. پای نوشته‌ام را امضا کردم و تمام.

یکی دو روزی گذشت از دوستانم –که یکی از آنها در شمار دانشجویان خلبانی بود- اخبار نگران کننده‌ای می شنیدم. اخباری مبنی بر اینکه شرایط دارد به نحوی جلو می رود که همه چیز به گردن من بیافتد و کل ماجرا از هر سو انکار و صرفا توطئه‌ای از جانب من قلمداد شود. 

روزها و شب‌های بسیار بدی را سپری کردم اما از یک چیز مطمئن بودم و آن اینکه من کار درست را انجام داده‌ام ولو هزینه گزافی را متحمل شوم و خداوند نیز بنده خود را تنها نخواهد گذاشت. 

غیر از این نوعی احساس درونی که تقریبا پایان خیر داستان را نوید می‌داد اما همه چیز بد پیش می‌رفت. هر چند ساعت یکبار زمزمه‌هایی می‌شنیدم از اینکه آن دانشجوی خلبانی متخلف با همکاری برخی بزرگان پایگاه درصدد آن است تا برایم پرونده‌سازی کند. 

بالاخره انتظار به سر رسید و از دفتر عقیدتی سیاسی –جایی که گزارشم را آنجا نوشته و تحویل داده بودم- احضار شدم. آنجا به من گفتند ادعای شما کذب بوده و هم دانشجوی خلبانی و هم سرباز وظیفه‌ای که در موعد مذکور در محل مورد اشاره بوده‌اند، هر دو این گزارش را تکذیب کرده‌اند. حتی برای آن مستنداتی از جمله گزارش مکتوب آن سرباز را نشانم دادند و گفتند همه به کذب بودن ادعای شما گواهی داده‌اند.

هیچ وقت حسی که آن لحظه نسبت به آن سرباز داشتم را فراموش نمی‌کنم. سربازی که من برای احقاق حقوقش و جلوگیری از گرفتار شدنش خودم را به دردسر انداخته بودم اما او – نمی‌دانم با کدام تهدید یا تطمیع- راضی شده بود کل ماجرا را انکار و نسبت کذب به من بدهد. 

همین قدر بگویم که کار داشت بالا می‌گرفت و همه چیز بدجور بر علیه من پیش می‌رفت تا اینکه از غیب گشایشی حاصل شد. 

در اوان خدمت سربازی در مسابقات تفسیر قرآن کریم شرکت کرده بودم و در چند مرحله رتبه‌های بالایی را به همراه جوایز ارزنده‌ای کسب کرده بودم. همان زمان درخواست انتقالی از پایگاه محل خدمتم به تهران را داده بودم. این درخواست شش، هفت ماهی بود که بی‌جواب مانده بود. اما درست در همان زمان که فکرش را نمی‌کردم و از سوی دیگر گره فروبسته‌ای باب آن گزارش به کارم خورده بود با درخواستم موافقت و دستور انتقال فوری‌ام به تهران صادر شد. 

حال با داستان آقای نیکزاد و آقازاده‌شان دوباره خاطرات بیست سال پیش برایم تداعی شد. اینکه آن مامور راهنمایی رانندگی گفته باشد همه چیز خوب است و از خانواده نایب رییس مجلس تشکر کند و… از قضا نشان دهنده پیچیدگی بیشتر داستان است. 

اگر راحت بخواهم بگویم من به قضیه اخیر آقای نیکزاد بسیار بدبین‌تر از آن غائله آقای عناسبتانی هستم که به صورت مامور راهنمایی و رانندگی سیلی زده بود. ماجرای آقای نیکزاد و آقازاده‌شان، فقط نشان دهنده حرفه‌ای‌تر بودن وی نسبت به عناسبتانی است که توانست خیلی زود اوضاع را به نفع خود مدیریت کند طوری که گویی اصلا اتفاق نیفتاده است. علاوه بر آن او حتی از این فرصت استفاده هم کرد تا یک بار دیگر بر سر نظام و انقلاب منت بگذارد که جان، مال و آبروی خود را برای آن هزینه کرده است: «تاکید می‌کنم جان، مال و آبروی خود را برای حفظ این انقلاب فدا خواهم کرد و باور و یقین قلبی اینجانب است که ما باید خرج انقلاب شویم نه اینکه انقلاب را خرج خودمان و خانواده‌مان کنیم»!

لذا از مسئولان امر این انتظار وجود دارد به آقای نیکزاد و آقازاده‌شان درسی بدهند که برای سایر کارگزاران و خانواده‌های‌شان نیز عبرت شود. آنها نباید بتوانند با استفاه از نفوذ و تمکن مالی‌شان –که آن هم حاصل جلوس بر مصادر مدیریتی کشور است– بابت تخلفاتی که می‌کنند و ظلم‌هایی که مرتکب می‌شوند، در حصن حصینی امن به رفتار خود ادامه دهند.

از فرماندهی انتظامی کشور که این روزها در مورد برخورد با اراذل اوباش نطق‌های غرایی می‌کند نیز انتظار می‌رود با آقازاده نایب رییس مجلس نیز برخورد قانونی و عبرت‌پذیر داشته باشند و به یاد داشته باشند در مواردی از این دست تنها رضایت فرد آسیب دیده نباید معیار باشد، بلکه افکار عمومی باید به این اطمینان برسد که اگر فرزند مسئولان و کارگزاران نظام تخلفی می‌کنند به این سادگی‌ها نخواهند توانست از اجرای قانون خلاصی یابند. چنانکه رسول خدا(ص) فرمود بسیاری از اقوام پیشین نابود شدند چراکه در اجرای عدالت و مجازات تبعیض روا می‌داشتند: «إِنَّمَا أَهْلَكَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ، أَنَّهُمْ كَانُوا إِذَا سَرَقَ فِيهِمُ الشَّرِيفُ، تَرَكُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ فِيهِمُ الضَّعِيفُ؛ هماناکسانی که پیش از شما بودند، نابود شدند؛ زیرا هرگاه شخص شریف و با نفوذی در میان آنان دزدی می‌کرد، او را رها می‌کردند، و چون فرد ضعیفی دزدی می‌کرد، بر او حدّ الهی را جاری می‌ساختند».

انتهای پیام

به این نوشته امتیاز بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×