سالگرد یک جنایت فرهنگی | امیر هاشمی مقدم | بازتاب امروز
امیر هاشمی مقدم، دانشآموختهی دکترای انسانشناسی و عضو بخش تحلیلی بازتاب امروز، در یادداشتی نوشت:
۳۰ سال پیش در چنین روزی، یعنی ۲۴ فروردین ۱۳۷۴، رسانههای اصفهان و کشور خبر از تخربی اثر تاریخی حمام خسروآغا در نزدیکی کاخ چهلستون و میدان نقش جهان سخن راندند.
در ساعت ۲ بامداد شب قبل، ابتدا برق خیابان سپه (ورودی میدان نقش جهان) و خیابانهای اطراف قطع شد؛ سپس خیابانهای منتهی به این محدوده از شهر اصفهان بسته شد؛ نهایتا لودرهای شهرداری اصفهان به حمام تاریخی خسروآغا یورش برده و این اثر تاریخی را با خاک یکسان کردند.
حمام خسروآغا در عهد صفوی ساخته شد و جزو حمامهای نفیس اصفهان بود. این حمام در فهرست آثار ملی ثبتشده بود. میان شهرداری اصفهان به بهانه امتداد خیابان استانداری، و سازمان میراث فرهنگی اصفهان با توجیه تاریخی و خاص بودن این اثر، کشمکشی چند ماهه در میان بود.
بنابراین چند ساعت پس از نابود کردن این حمام، مدیرکل میراث فرهنگی اصفهان، مهندس روانفر، شهرداری منطقه سه را به درستی عامل این کار معرفی کرد؛ اما شهرداری اصفهان این خبر و نقش خود را در این کار تکذیب کرد. شواهد در این زمینه به اندازه کافی گویا بود.
یکی از سربازان چهلستون (در کنار این حمام تاریخی) و دو عابر پیاده آرم شهرداری را روی لودرها و دیگر خودروهایی که هنگام تخریب در آنجا بودند دیده و در دادگاه شهادت داده بودند (هرچند با فشارهای وارده از سوی شهرداری، این سه نفر بعدا شهادت خود را پس گرفتند). همچنین شهرداری صبح روز ۲۴ فروردین اطراف خرابههای این حمام را محاصره کرد و حتی به میراث فرهنگی اجازه نداد به ویرانههای این حمام هم دسترسی داشته باشد. چند ساعت بعد هم همه آنها را بار کامیون کرده و ظاهرا در بیابانها تخلیه کرده بود.
ضمن آنکه سیدقاسم حسینی، شهردار ویرانگر منطقه سه اصفهان که دستور این کار را داده بود، در جلسات خصوصی به این کار خود مباهات کرده و حتی بازپسگیری شهادت شاهدان را نیز از افتخارات خود دانسته بود. این ماجرا را خوشبختانه دکتر حسین مسجدی در رسانهها مستند کرده است*.
این استاد دانشگاه پیام نور اصفهان و نویسنده کتاب «فرهنگواره گرمابه» که حاصل پژوهشهای او درباره تاریخ و فرهنگ گرمابه و حمام در ایران است، در این سالها یکی از افراد پیگیر رسوا کردن عاملان این جنایت فرهنگی بود. او این شانس را داشت که شهردار ضد فرهنگی منطقه سه اصفهان، بیآنکه بداند با چه کسی صحبت میکند، بعدها در یک نشست خصوصی، داستان را اینگونه برایش شرح دهد و در واقع نزد او اعتراف کند:
«وقتی ما دستور تخریب حمام خسرو آقا را گرفتیم، خبر را محرمانه نگه داشتیم و در نیمهشب، با قطع برق و تلفن و پاکسازیِ آن منطقه از چند خیابان اطرافِ آن، طرح را نیمهشب اجرا کردیم اما با تمامی احتیاطها و هماهنگیهایی که با بعضی از دوایر در شهر انجام دادیم، بااینوجود سه نفر تخریب حمام را دیدند که یکی از آنها سرباز امریهای در میراث فرهنگی در چهلستون بود که با سروصدای تخریب بیدار شده بود و از لای نردههای چوبی آرم شهرداری را بر روی ماشینهای موجود در محل حمام دیده بود و دو نفر دیگر هم رهگذر عادی بودند که باوجودی که همه خیابانهای منتهی به حمام را بسته بودیم ظاهراً از کوچهها تردد داشتند و فعالیت ما برای تخریب حمام خسرو آقا را دیدند… ما که هم دیدیم پروندهای برای ما در قوه قضاییه باز شده است، رفتیم و باوجودی که حدود یک سال هم از ماجرای تخریب حمام خسرو آقا گذشته بود به هر شکلی که بود این سه نفر را پیدا کردیم؛ این در حالی بود که آن سرباز ترخیص شده بود و پایان خدمتش را گرفته و به شهرستان خودش در یکی از استانهای دیگر رفته بود ولی بههرحال این سه نفر را راضی کردیم و از آنها دستخط گرفتیم که گفتهها و نوشتههای قبلی خود را انکار کنند و بهاینترتیب هر آنچه را دیدند انکار کردند و آمدیم و آن پرونده را مختومه کردیم. بنابراین دیگر هیچ شاهدی وجود نداشت که اداره میراث فرهنگی بتواند علیه ما اقامۀ دعوی کند!».
مسجدی به درستی از ویرانگران این حمام با عنوان «شبصفتان» یاد میکند که در دل سکوت و سیاهی شب، خواستههای پلید خود را به سرانجام میرسانند.
اما بهترین تعبیر درباره این ویرانگران را محمدعلی مهدیپور، نویسنده کتاب «رهرو خوابآلوده» (۱۳۹۳. انتشارات داستان) بیان کرده است. او که خود سالها جزو مدیران اصفهان در بخشهای گوناگون بوده، تخریب حمام خسروآغا را با تخریب تندیسهای بودا در بامیان به دست طالبان مقایسه کرده و تلویحا هر دو را نتیجه قدرت گرفتن تحجر دانسته است.
شوربختانه قدرت شهرداران در ایران آنچنان زیاد است که عملا هر کاری بخواهند میکنند و پاسخگو هم نیستند. و در این میان چنانچه برخی از آنان سواد فرهنگی و تاریخی پایین و روحیه ضدفرهنگی بالایی داشته باشند، دست به چه جنایتها که نمیزنند. پرونده سقائیاننژاد، دیگر شهردار ضدفرهنگی اصفهان که پافشاریاش بر ساخت طبقات بالایی برج جهاننما در نزدیکی میدان نقش جهان، این میدان را تا مرز خروج از فهرست یونسکو پیش برد و نهایتا با دریافت چندصد میلیون دلاری شهرداری از میراث فرهنگی اصفهان، از این طبقات چشمپوشی کرد، یا پافشاری او بر عبور مترو از زیر سیوسهپل و برخورد دستگاههای بزرگ حفاری با پایههای این پل در زیر زمین، و دهها جنایت فرهنگی حتی سر سوزنی باعث نشد در بهکارگیری وی تجدید نظر شود؛ بلکه پس از سالها سریعا بهعنوان شهردار قم معرفی و مشغول به کار شد.
در نمونه گویای دیگری، تخریب پل معلق زرینشهر میتوان رگههای اصرار شهرداران بر جنایتهای فرهنگی را دید. در دهه ۳۰ خورشیدی، مرحوم پرورش که آهنگری چیرهدست در زرینشهر («ریز» آن زمان) بود که چون میدید رفت و آمد مردم در دو سوی زایندهرود در این نقطه با مصیبت همراه است، با هزینه شخصی به اهواز رفت و از روی پل معلق این شهر چند طرح کشید. سپس به زرینشهر برگشت و باز هم با هزینه شخصی پلی معلق ساخت، آن هم تنها با پرچ کردن و بدون استفاده از لوازم جوشکاری (که در آن زمان هنوز زیاد در دسترس نبود).
استحکام این پل دستساز به حدی بود که تا چهار دهه بعد، همه تریلیهای صنایع فولادمبارکه و صنایع نظامی اصفهان و… از روی آن عبور میکردند و خم به ابرو نمیآورد. نهایتا در سال ۱۳۷۷ یک پل جدید بر روی این بخش از رودخانه احداث شد و شهردار وقت زرینشهر، مصطفی فروتن، بدون هیچ دلیلی خواستار انهدام پل قدیمی شد. فرزندان زندهیاد پرورش، سازنده این پل و شماری از شهروندان زرینشهر به چند دلیل خواستار باقی ماندن پل قدیمی شدند؛
یکم اینکه هیچ مزاحمتی برای کسی ایجاد نمیکرد. دوم اینکه میتوانست در کنار پل بتونی جدید که توسط خودروها مورد استفاده بود، این پل قدیمی بهعنوان پل عابر پیاده مورد استفاده قرار گیرد. سوم اینکه به نوعی تبدیل به یکی از نمادهای زرینشهر شده بود و با گذشت نزدیک به پنجاه سال، جزوی از میراث فرهنگی و تاریخی شهر به شمار میآمد. نهایتا و چهارم اینکه این پل با هزینه شخصی ساخته شده بود و اکنون نیز ورثه سازنده، خواستار ابقای آن بودند.
با این وجود، شهردار لجوج و ضدفرهنگی وقت زرینشهر این پیشنهادها و درخواستها را نپذیرفت و دستور داد پل را بریدند و داخل زایندهرود انداختند. فرزندان زندهیاد پرورش درخواست کردند دستکم اجازه بدهند لاشه پل را از آنجا بردارند و با خودشان ببرند؛ اما باز هم شهردار این درخواست را صرفا از روی لجاجت نپذیرفت و آن پل برای چند ماه در زایندهرود افتاده بود تا پس از زنگزندگی و آسیب فراوان، به انبار شهرداری منتقل شد.
این جنایات فرهنگی برخی از شهرداران ایرانی، در کمتر نقطهای از جهان نمونههای مشابه دارد. شهرداران در ایران ظاهرا به هیچکس در این زمینه پاسخگو نیستند و پرونده شکایتهایی از این دست (آنگونه که در بحث تخریب حمام خسروآغا میراث فرهنگی به شدت پیگیر، بود)، هرگز به سرانجام نمیرسد و متخلفان و دشمنان میراث فرهنگی این کشور که گاه در قامت شهردار ظاهر میشوند، هرگز به منجازات نمیرسند.
نگارنده در یادداشتی دیگر** در همین رسانه نشان داده که چگونه شهرداران ایرانی با هدر دادن بودجههای بیتالمال، هر بار اقدام به تخریب میدانها و نمادهای شهری کرده و کاردستی خود را جایگزین آن میکنند؛ اما شهردار بعدی بلافاصله پس از تکیه زدن به صندلی قدرتمند شهرداری، کاردستی شهردار قبلی را خراب کرده و کاردستی خود را بهعنوان نماد و میدان و… در شهر میسازد. در این میان هیچکس هم نیست این بودجه بیتالمال را از شهرداران حسابرسی کند.
البته که این رویدادهای ضدفرهنگی نه محدود به شهر و استان اصفهان میشود و نه محدود به شهرداران. شوربختانه نهادهای متولی میراث فرهنگی این کشور در کنار محیط زیست و منابع طبیعی، جزو کمتوانترین نهادهای دولتی هستند که هر نهاد و شخص قدرتمندی میتواند میراث فرهنگی و طبیعی ما را به راحتی چپاول کرده یا نابود سازد.
بههرحال این جنایتکاران فرهنگی باید بدانند چه سی سال و چه سیصد سال از جنایتشان بگذرد، تاریخ آنان را فراموش نخواهد کرد.
**[لینک]
انتهای پیام