مرتضی مطهری و تاملی درباب دوگانه قم – تهران | به بهانه صدسالگی حوزه علمیه قم | بازتاب امروز
دکتر محمدعلی عبداللهی، استاد فلسفه دانشگاه تهران، در یادداشتی که در اختیار بازتاب امروز قرار داده است، نوشت: حوزهی علمیهی قم یکصد ساله شده است. این انتظار طبیعی است که پس از گذشت یک قرن، به گذشته و آیندهی آن نگاهی بیندازیم، در باب محاسن، معایب، پیدا و پنهان، درون و بیرون آن تأمل کنیم. از دادهها و داشتهها، رویکردها و روشهای آن سخن کنیم. یکی از فرزندان برومند حوزهی علمیه، استاد مرتضی مطهری است. از شهادت استاد مطهری حدود نیم قرن میگذرد. جهانِ اکنون و اینجای ما بسیار متفاوت از جهانی است که مطهری در آن میخواند، مینوشت، میگفت و زیست میکرد. حوزهی علمیه و دانشگاه به مطهریهای اکنون و اینجا نیاز دارند. با این حال، بازخوانی حیات علمی و شخصی عالمانی در طراز مطهری، همیشه برای تازهقدمدرراهگذاشتهها مفید است.
یکی از رویدادهای زندگی استاد مطهری، هجرت معنادار او از قم به تهران است. این مسئله به آن میزان مهم است که حوزهی علمیه در باب آن تأمل کند. به گمان نگارنده، این رخداد دلالتهایی دارد که هنوز هم بررسی آن برای طلاب حوزهی علمیه میتواند آموزنده باشد. در باب همین موضوع، چند نکته یادداشت میکنم:
۱. بیشتر کسانی که از نزدیک با مطهری انس و الفت داشتهاند، میگویند مهمترین دلیل مطهری برای ترک حوزهی علمیهی قم و رفتن به دانشگاه تهران، نیازهای زندگی شخصیاش بوده است. این دلیل اکنون نیز طلبههای بسیاری را – درست یا نادرست – به دانشگاه میکشاند. دلیل یادشده از منظر فردی برای مطهری و هر کس دیگری شاید پذیرفتنی باشد، از منظر هویت صنفی و نوعی امّا جا برای چونوچرا باز میکند.
رفتن طلاب حوزهی علمیه به دانشگاه، اکنون نیز یکی از مسائلی است که حوزهی علمیه با آن دستوپنجه نرم میکند. نگارندهی این سطور نمیداند مسئولان کنونی حوزهی علمیه به این پدیدهی شایع چگونه نگاه میکنند. نگاه آنان هر چه باشد، از اهمیت مسئله چیزی نمیکاهد. هجرت از قم به تهران، هر چه که باشد، خوب یا بد، حوزهی علمیه باید آن را یک مسئله تلقی کند. در باب مزایا و محاسناش تأمل کند. نگاه بخش سنتی حوزهی علمیه به پدیدهی هجرت طلبهها از قم به دانشگاه، البته منفی است. طلبههای دانشگاهرفته را جزو تلفات حوزهی علمیه تلقی میکند. مسئلهای که قضاوت در باب آن چندان هم آسان نیست. به گمان نگارنده، آیندهی حوزهی علمیه به ناچار باید در دست کسانی باشد که در سنت تعلیمی حوزهی علمیه نفس کشیدهاند، میراث بهجامانده از سلف صالح را بهدرستی فراگرفته، آن را پاس میدارند، امّا تلاش میکنند آن را بازخوانی، بازنگری، بازنگاری کنند. سخن من در اینجا از بیخ و بن با پروژهی سیاسی جریان نواندیشی دینی نزد بعضی متفاوت است. به هر حال، پدیدهی رفتن از حوزهی علمیه به دانشگاه، پدیدهای چندوجهی است. باید آن را از جنبههای اجتماعی، روانشناختی، اقتصادی و علمی بررسی کرد.
برگردیم به مسئلهی اصلی، یعنی هجرت مطهری از قم به تهران. به چند دلیل نمیتوانم بپذیرم که مسئلهی معیشت شخصی، علت اصلی هجرت مطهری از قم به تهران بوده است:
الف) مطهری وقتی از قم به تهران هجرت کرد، طلبهای معمولی و گمنام نبود. او طلبهای فاضل و عالم در حوزهی علمیهی قم بهشمار میآمد. اگر نگوییم بهترین شاگرد آیتالله بروجردی، علامه طباطبایی و امام خمینی، دستکم، یکی از بهترینها بود. کسانی که او را میشناختند، آیندهای درخشانتر از استادانش در پیشانی او میدیدند. اگر مطهری میخواست به همان راهی که استادانش رفته بودند برود و جایگاهی در طراز مرجعیت در حوزه بیابد، تنها باید اندکی صبر میکرد.
ب) هنگامی که مطهری در حوزهی علمیه قد میکشید، دوگانهی قم – تهران در چشم دانشگاهیان و تحصیلکردههای حوزهی علمیه، دوگانهای متقابل و متضاد مینمود. دانشگاه، نهتنها نهادی غیردینی، که ضد دین دانسته میشد. تبدیل مدرسههای علمیه در غرب به نهاد دانشگاه، نزاعی دامنهدار میان علم و دین بهراه انداخت. بیگمان این پیشینهی تاریخی توانسته بود بدگمانی حوزهی علمیه را برانگیزد. روشن است که مسئله تنها امری مربوط به تغییر ساختار بیرونی نهاد حوزهی علمیه نیست که ممکن است تبدیل به دانشگاه شود، بلکه مسئله به شیوهی مواجههی حوزهی علمیه با دورهی جدید برمیگردد. مطهری میخواست این نظم جدید را که نتیجهی بسط و توسعهی علم بود، فهم کند. کاری که دیگران در فکر آن نبودند و اگر هم بودند، نمیتوانستند کاری صورت دهند.
بخش سنتی حوزهی علمیه با عصر جدید و علم جدید مواجههی ذهنی نداشت. طبیعی است که با هر تغییری در نظام آموزشی حوزهی علمیه مخالف باشد. تلقی آنان این بود و کموبیش همچنان هست که تغییر ساختار آموزشی به تغییر در رویکرد، و تغییر در رویکرد و روش، اندکاندک به تغییر در بنیانهای فکری منتهی خواهد شد. مطهری در چنین وضع و حالی قصد هجرت از قم به تهران کرد. بهخوبی میدانست که هجرت از قم به تهران چه پیامدهای صنفی برای او دارد.
ج) مطهری در سنت تعلیمی حوزهی علمیه درس خوانده بود. بیشک مجتهد به معنای مصطلح در حوزهی علمیه بود، اما در نگاه مطهری این نوع از اجتهاد، هرچند شرط لازم بود، اما کافی نبود. سلوک علمی و عملی مطهری نشان میدهد که از بن دندان معتقد بود که حوزهی علمیه باید اسلامشناسِ متخصص در قلمروهای دشوار و راههای نرفته تربیت کند. پیمودن چندین و چندبارهی راههای رفته نه کاری دشوار است و نه مطلوب. حوزهی علمیهی مطلوب مطهری آن بود که در آن نوآوری، بازخوانی و مواجههی دقیق با دنیای جدید صورت گیرد، آینده را بهدرستی پیشبینی کند و در برابر آنچه دنیای جدید به دست بشر میدهد دستبسته نباشد.
در چنین حوزهی علمیهای، طلبهای قدر خواهد دید و بر صدر خواهد نشست که زحمت راه نرفته را بر خود هموار کند. طلبهای که تنها هنرش نشستن بر سفرهی پهن فقه و اصول است، حتی اگر بر عروه مرحوم سید یزدی نیز حاشیه بنویسد و چند وجه دیگر برای “فتأمّل”های مرحوم آخوند خراسانی در کفایة الأصول پیدا کند، چندان کاری نکرده است.
مطهری بهدرستی دریافته بود که حوزهی علمیه، به لحاظ امکانهای شناختی و به لحاظ پیکره و ساختار، تاب و توان چنین تحولی را ندارد. مطهری باید کاری میکرد. به جای اینکه وقت خود را صرف درافتادن با ذهنهای بسته کند، راه دیگری در پیش گرفت: به دانشگاه رفت.
او بهدرستی دریافته بود که تحصیلکردههای حوزهی علمیه، دیر یا زود، بهخصوص در وجه بیرونی یعنی خطابه، منبر و ارشاد، نمیتوانند برای همیشه مخاطبهای سنتی خود را در مسجد و هیأتهای مذهبی حفظ کنند.
عدهای از استادان دانشگاه نیز میدانستند که با شکلگیری طبقهی متوسط در ایران، روحانیت بخش بزرگی از مخاطبین خود را از دست خواهد داد. طبقهی متوسط به جای مسجد و هیأت، به دانشگاه، سینما، تئاتر و کنسرتهای موسیقی خواهد رفت.
او با رفتن به دانشگاه و حضور در جمع مهندسان، پزشکان و انجمنهای اسلامی، مخاطبینی جدید یافت؛ مخاطبینی که پرسشها و خواستههای دیگری داشتند. مطهری خود برای یکی از عالمان شهر ما (نیشابور) تعریف کرده بود که وقتی برای تدریس در دانشگاه تهران به دانشکدهی معقول و منقول (دانشکدهی الهیات کنونی) مراجعه کرده، یکی از استادان بهنام دانشکده از او پرسیده: «برای چه آمدهای؟»
مطهری گفته بود: «برای تدریس در دانشگاه.»
آن استاد نامدار در پاسخ گفته بود: «ما محاسبه کردهایم تا سی سال دیگر هر چه شما در منبر برای مردم بگویید، باور میکنند. بنابراین بهتر است منبر بروید و روضه بخوانید.»
مطهری بر کرسی دانشگاه تکیه زد و البته روضه هم خواند. از قم به دانشگاه رفت ولی از قم برنگشت.
صورت مسئله نشان میدهد که مطهری کاری بس دشوار در پیش گرفته بود: از سویی باید نقد بخش پرقدرت و سنتی حوزه را تحمل میکرد، از طرف دیگر نقد دانشگاهیانی را باید به جان میخرید که تاب حضور طلبهها را در دانشگاه نداشتند.
اما مطهری از نظر مقام ثبوت و اثبات، همان ترکیبی بود که میتوانست بر این دوگانهی بهظاهر متضاد غلبه کند. او بهترین نمونه از علمایی است که توانست نمایندهی مطلوبی برای حوزهی علمیه باشد.
مقصود اینکه دلیلهای پیشگفته نشان میدهد که نیازهای شخصی زندگی نمیتوانست برای مطهری علت تامهی ترک حوزهی علمیه باشد. او هدفهای دیگری در ذهن و ضمیر خود داشت. اگر معیشت، نخستین و تنها دلیل مطهری برای رفتن به دانشگاه بود، باید مانند شمار دیگری از روحانیان که به دانشگاه هم رفته بودند –هرچند اندک– گوشهی عافیتطلبی برمیگزید، رنج خواندن فلسفهی دکارت، کانت و هگل را بر خود هموار نمیکرد.
در این صورت، بیگمان کتابهای عدل الهی، انسان و سرنوشت، علل گرایش به مادیگری، شرح مبسوط منظومه و دهها کتاب دیگر از این دست پدید نمیآمد.
من نمیدانم اگر مطهری در حوزهی علمیه میماند، چه نتیجهای در پی داشت، ولی میدانم اگر به دانشگاه نمیرفت، اینهمه نتیجه و آثاری که اکنون پیش روی ما است، وجود نداشت. من «مطهریِ دانشگاه» را مهمتر از «مطهریای» میدانم که در حوزهی علمیه میماند و رسالهی عملیه مینوشت.
۲. مطهری به دانشگاه رفت. اکنون نیز طلبههای بسیاری به دانشگاه میروند. رفتن مطهری اما با رفتن بیشتر طلبهها در روزگار ما تفاوت دارد. میان «رفتن فعال» و «رفتن منفعل»، تفاوت بسیار است.
از منظر بحث کنونی، مطهری دو ویژگی داشت که او را نسبت به دیگران ممتاز و متمایز میکرد:
الف) مطهری مصداق موفقی از جمع میان وجه بیرونی و درونی حوزهی علمیه بود. حوزهی علمیه دو وجه و چهره دارد:
وجهی بیرونی: این وجه را مردم میشناسند. این همان است که در منبر، خطابه و مانند آن جلوه میکند. پس از انقلاب، در سیاست، قضاوت و کار اجرا نیز تجلی کرده است.
وجهی درونی: این وجه از نگاه عموم مردم پنهان است. مردم با این وجه آشنایی چندانی ندارند. وجه درونی حوزهی علمیه وثاقت، اعتبار، سبک و سیاق خاصی دارد که تنها با نفس کشیدن در آن میتوان اهمیت و کارکردش را درک کرد.
کسانی که تلاش کردهاند در باب طلبههای حوزهی علمیه فیلم سینمایی بسازند یا رمان بنویسند، به این دلیل موفق نبودهاند ـ یا دستکم توفیق چندانی نداشتهاند ـ که خود در وجه درونی آن نفس نکشیدهاند.
آنچه در وجه بیرونی حوزهی علمیه به شهود مردم درمیآید، لزوماً نمایندهی وجه درونی نیست. چه بسا طلبهای که از وجه بیرونی، در میان مردم شهرتی دستوپا کند، ولی از منظر درونی، جایگاه و وثاقتی در حوزهی علمیه نداشته باشد.
مطهری اسلامشناسی مجتهد بود. از وثاقت و اعتبار بسیار خوبی نزد بزرگان حوزهی علمیه برخوردار بود. وقتی در باب آموزههای دین داد سخن میداد، کسی نمیتوانست او را به کممایگی و بیسوادی متهم کند. وقتی در شرح و نقد هگل نیز سخن میکرد، کسی چون حمید عنایت ـ که مطالب دشوار آقای استیس را دربارهی فلسفهی هگل ترجمه کرده بود ـ انگشت تعجب به دهان میگرفت.
ب) ویژگی دیگر مطهری، گشودگی در برابر جهان جدید بود. او نزد یکی از آزاداندیشترین فیلسوفان مسلمان، یعنی علامه طباطبایی، فلسفه خوانده بود. در فلسفه صاحبنظر و صاحب دستگاه فکری بود.
با این حال، همواره برای شنیدن و آموختن سخنان دیگران، بهخصوص فیلسوفان مغربزمین، آماده، بلکه مشتاق بود.
مقصود اینکه مطهری از نظر فکری، خود را در دستگاهی بسته زندانی نکرده بود. جزماندیش نبود. رویکرد گشودهی او در نوشتهها و خطابههای کمنظیرش هویدا است. گشودگی فکری او، زمینه را برای گفتوگو و جذب چهرههای دانشگاهیِ مؤثر مهیا میکرد.
مطهری با این ویژگیها توانست تا حدود زیادی بر دوگانهی بهظاهر متضادِ قم – تهران غلبه کند. الگویی موفق از ترکیب میان قم و تهران به دست دهد؛ ترکیب موفقی که او در عمل و نظر، از دو نهاد علم و دین به دست میداد.
برای متحجرین، این ترکیب گران میآمد. سرانجام، مطهری شهید هجرت از قم به تهران شد. اگر مطهری در قم مانده بود و چون بسیاری دیگر، راههای رفته را برای بار دیگر میپیمود، شاید شهید نمیشد، ولی دیگر مطهری نبود.
انتهای پیام