گزارشی از خانهی در غبار یک مرد امیدوار | بازتاب امروز
علی نیلی، بازتاب امروز: از لحظه ورود به خانه تا لحظه خروج نیمساعت نگذشت؛ 2 طبقه و پشت بام را دیدیم و شیشههای شکسته را شمردیم و چند کلمهای با صاحب خانه حرف زدیم و آمدیم بیرون. حاصلش شد یک ویدئوی 4 دقیقهای و همین گزارش از خانه در غبار مهرداد احمدی شیخانی که خوشحالی و امیدواریاش، جلب توجه میکند.
نزدیک پارک ساعی، انتهای کوچه، خانهای جنوبی؛ از آن خانههای اسوقس دار دهه 1340 تهران است که معماریاش هنوز نکتهها برای آموختن دارد. غیر از در باز خانه و رفت و آمد آدمهایی که معلوم است دست به آچارند و تعمیرکار، هیچ چیز غیرعادی دیگری به چشم نمیخورد. البته چرا؛ دم در چند ده کارتن بستهبندی شده هم وجود دارد.
مهرداد احمدی شیخانی به استقبالمان میآید. همان دم در که داریم برای نقطه ورود مشورت میکنیم، قفلساز میآید و شیشهبر میرود.
میخواهیم کفشها را بکنیم و وارد خانه شویم که فرصت میخواهد. میرود دمپایی میآورد: همهجا خرده شیشه ریخته، مراقب باشید. وارد اتاق نشیمن خانه میشویم؛ در نگاه اول به نظر میرسد بعد از 40 سال در اتاقی را باز کردهاند. همهچیز زیر لایه ضخیمی از خاک مدفون است.
زیر پایمان پر است از تکههای بزرگ و کوچک شیشه. پرده را که کنار میزند، پنجرههای قدی بی شیشه و با شیشه شکسته، اتفاق اتاق را توضیح میدهد.
نگاهی به جنوب شرقی حیاط که میاندازیم، همه چیز روشن میشود. ساختمانی 6 طبقه در کوچه پایینی هدف اصابت پرتابههای اسرائیلی قرار گرفته، نصفه نیمه فروریخته یا به قول جنوبیها رُمبیده و موج انفجار، شیشههای خانههای اطراف را خرد کرده و خاک و غبار و خاشاک را میهمانشان.
احمدی شیخانی میگوید: «ساعت 45 دقیقه بامداد روز جمعه 30 خرداد، داشتم تلویزیون نگاه میکردم ناگهان یک سوت خیلی خیلی سریع شنیدم. همه اینها که میگویم در کمتر از یک ثانیه اتفاق افتاد. بعد صدای یک انفجار خیلی خیلی بزرگ و موج انفجار بود که به همراهش سنگ، پارههای آجر و شیشههای شکسته پرتاب میشد.»
او از حیرتزدگیاش میگوید: «من بچه جنگ هستم، بچه خرمشهر. با صدای انفجار و موج انفجار ناآشنا نیستم اما این حد از موج انفجار را تا به حال ندیده بودم.»
جزو همان بچههاییست که وقتی شنیدند ارتش عراق میخواهد خرمشهر را بگیرد و محمره نامگذاریاش کند، معطل تصمیم و عمل نظامیان نماندند و تفنگ برداشتند و شهر را 34 روز با چنگ و دندان حفظ کردند. برادرش آنجا شهید میشود و خانهاش جا میماند… میگوید از این دومین تجربه جنگ هم جان سالم به در بردیم.
ما همچنان از حجم صدمه متعجبیم؛ شاید برای توضیح آنچه بر سر خانه آمده، کمی فکر میکند و از محاسبات به نتیجه رسیدهاش میگوید: «موج انفجار شبیه این بود که 150 تا 200 خمپاره شصت همزمان با هم منفجر شده باشد.»
فاصله ساختمانی که هدف قرار گرفته با این ساختمان 50 متر است. هدف در ضلع جنوبی کوچه پایینتر قرار دارد اما میان آن و خانه غبارگرفته آقای شیخانی، فقط یک ساختمان قدیمی کوتاه قد قرار دارد و این یعنی موج انفجار بدون هیچ مانعی به اینجا رسیده: «خانهای که در آن زندگی و کار میکردیم در کسری از ثانیه تبدیل شد به خانهای غیرقابل سکونت که سالهاست کسی سراغش نرفته و متروکه بوده.»
خانه با هیچ سطح حساسیت به نظم یا پاکیزگی، قابل سکونت نیست. میپرسم پس از آن حادثه چه کرده و کجا ساکن شده است؟ جواب میدهد: آنشب برق قطع شد، ترکشی هم لوله آب را سوراخ کرده بود و آب این خانه هم قطع شده بود. بنابراین به ساوه رفتیم و چند روزی در خوابگاه دانشجویی دانشگاهی ساکن شدیم که همسرم در آن تدریس میکند.
میپرسم کسی آمد سراغتان؟ میگوید: «همان شب، کارشناس آتشنشانی به ما گفت باید میزان آسیب خانه را دقیق ارزیابی کنیم تا بدانیم قابل سکونت هست یا نه و بنابراین امشب نمیتوانید اینجا بمانید. البته در روزهای بعد هم کسی برای ارزیابی نیامد. خودمان رفتیم و خودمان برگشتیم!»
احمدی شیخانی زنده ماندن خودش، همسرش و فرزندش را به معجزه شبیه میداند؛ معجزهای که تدبیر خودش هم در بروزش موثر بوده است: «با توجه به خبرهایی که در طول روز میشنیدم و تجربه روزهای جنگ، روز قبل از اتفاق شیشههای را چسب زدیم. اصلا همین چسبها و پردههای ضخیم مقابل پنجره سرعت شیشهها را گرفت و جان ما را نجات داد.»
از طبقه بالا، دید بهتری بر محیط داریم. نمه بادی میوزد، برگهای مو که از حیاط تا نردههای بالکن طبقه اول خود را بالا کشیدهاند تکان میخورند و خاک بلند میشود. برگها را هم لایه ضخیمی از غبار خاکستری سیمانمانندی پوشانده است.
در راه طبقه بالا، کارتنهای دیگری، شبیه آنچه مقابل در ورودی چیده بودند، به چشم میخورد. هنوز نپرسیده، خودش میگوید: «ما خیریهای داریم که برای چند هزار بچه در مناطق محروم کشور، کالای فرهنگی تهیه میکند. کارهای خیریه را هم در همین خانه انجام میدهیم و دفتر و دستک نداریم. این بستهها قرار بود برای مهر ماه توزیع شود اما بعد از اتفاق تصمیم گرفتیم زودتر ارسالشان کنیم.»
میپرسم برای پرداخت خسارت، چیزی به شما گفتهاند. پاسخ میدهد: «گفتهاند آسیبها را مستند کنید. من همهجا را عکاسی کردهام. یک سامانه هم معرفی کردهاند. یکی دو روز دیگر هم صبر میکنیم اما اگر خبری نشود، کارگر میگیرم که تمیزکاری را از حیاط شروع کنند. میخواهیم زودتر به جریان عادی زندگی برگردیم و نمیتوانیم منتظر بمانیم که کسی بیاید و آسیب را تایید کند یا نکند!»
او گرافیست است، در حوزه تخصصیاش تالیف دارد و یادداشتهایش در روزنامههای گوناگون منتشر شده است. وقتی میخواهد سویه روزنامهنگارانهاش را معرفی میکند، میگوید که یادداشت بعدیاش را برای روزنامه شرق خواهد نوشت: «در مورد نقش مردم در پایان این جنگ مینویسم. آنچه به جد ناامیدشان کرد و پروژه غرب و برنامهای که برای ایران را ناکام گذاشت این بود که اینها فکر میکردند با این حمله مردمی که به حق معترضند نسبت به بعضی مسائل، از این وضعیت بر علیه کشورشان استفاده میکنند و خوشبختانه مردم چنین نکردند. این واقعا باعث خوشحالی همه ماست که مردم بین نارضایتیهاشان و عشقشان به کشور تفکیک کردند.» در لحنش امید موج میزند.
مهرداد احمدی شیخانی، شهروند تهرانی، شهروند خرمشهری جنگزده، شهروند ایرانی آسیبدیده از حمله اسرائیل، شهروند ایرانی معمولی، خوشحال است که مردم، اهالی تهران و خوزستان و خراسان و فارس و گیلان و بلوچستان و لرستان و اصفهان و کرمان و یزد و گلستان و آذربایجان و قزوین و یاسوج و بوشهر و بندرعباس و کیش و اردبیل و اراک و… عشق به ایران را در اولویت قرار دادند.
او خوشحال است و امیدوار. نگران هم هست، نگران اینکه قدر این فرصت باز دانسته نشود…
انتهای پیام